
شوهرم به معشوقه اش نوشته بود زنم روانی است!
به گزارش سرویس اجتماعی خبر ناب به نقل از همشهری - زن جوانی با مراجعه به دایره مددکاری کلانتری سجاد مشهد گفت: بعد از ۵ سال انتظار و درمان های پی در پی نازایی بالاخره من در یک خانواده تحصیلکرده به دنیا آمدم. پدرم نیز در همین روزها ارتقای شغلی یافت و به سمت رئیس بانک منصوب شد. حالا او فردی سرشناس بود و در جامعه بیشتر مورد احترام قرار می گرفت، به همین دلیل خواستگارانی از جنس موقعیت شغلی پدرم مدام زنگ خانه ما را به صدا درمی آوردند.
مادرم نیز زنی هنرمند بود که آثار زیبایی خلق می کرد و تابلوهای نقاشی اش،جلوه ای از روح نوازی طبیعت را بر دیوارهای منزل به نمایش می گذاشت. در این میان من به طور افراطی مورد توجه پدر و مادرم بودم تا حدی که اگر به لباسی در پشت ویترین فروشگاهی لبخند می زدم، انواع رنگ و مدل آن لباس در کمدهایم جا خوش می کردند.
همه امکانات تفریحی و رفاهی برایم فراهم بود، اما پدرم به خاطر جلسات کاری و مشغله زیاد کمتر به منزل می آمد. با وجود این، روزگار آرامی را می گذراندیم تا اینکه من وارد مدرسه شدم و برادر کوچکم به دنیا آمد. ولی بیماری مادرزادی برادرم آرامش خانه را به هم ریخت و اینگونه شادی و خوشحالی از منزل ما رخت کشید.
مادرم که در تنهایی خود فقط اشک می ریخت، به زنی پرخاشگر و عصبی تبدیل شد و همواره مرا سرزنش می کرد و مدعی بود در مراقبت از برادرم سهل انگاری می کنم.
زمانی که به ۱۵ سالگی رسیدم، اصرارهای اطرافیانم برای ازدواج من شدت گرفت تا اینکه بالاخره به پسر ۲۷ ساله یکی از همکاران پدرم پاسخ مثبت دادم و با فردین ازدواج کردم. او اهل غرب کشور بود و در یکی از رشته های مهندسی فوق لیسانس گرفته بود.
من و فردین پای سفره عقد نشستیم و او هم مدتی بعد به واسطه راهنمایی های پدرش در یکی از بانک های کشور استخدام شد. اما آنها خانواده ای پرجمعیت بودند که طبق آداب و رسوم خودشان به طور مداوم با یکدیگر رفت و آمد داشتند و زن ها نیز بی چون و چرا از شوهران خودشان اطاعت می کردند. این اختلاف فرهنگی موجب شد فردین مرا سیبل تذکر و سرزنش قرار دهد. دیگر تحمل این رفتارها را نداشتم و بند بند وجودم از یکدیگر می گسست.
بعد از ۱۵ سال زندگی مشترک در حالی که شوهرم از موقعیت اجتماعی خوبی برخوردار شده بود، اختلافات ما نیز به خاطر رفتارهای خواهران شوهرم شدت گرفت. در این شرایط فردین نیز مدام بهانه گیری می کرد و جدال و مشاجره به پدیده ای روزمره در زندگی ما تبدیل شده بود. دیگر نمی توانستم زخم زبان ها و کنایه های آنها را تحمل کنم و هر روز بیشتر از گذشته غصه می خوردم.
در همین روزها بود که با بررسی گوشی تلفن شوهرم متوجه شدم او با زن دیگری ارتباط دارد و مرا نزد او زنی روانی معرفی کرده است! سراسیمه و اشکریزان خودم را به خانه پدرم رساندم، ولی از شدت اضطراب و نگرانی روی زمین افتادم. خانواده ام وحشتزده نام مرا صدا می زدند، اما نمی توانستم پاسخ آنها را بدهم. مادرم خیلی زود با اورژانس تماس گرفت و مرا به مرکز درمانی انتقال دادند.
۶ ماه از این ماجرا گذشت، ولی فردین هیچ سراغی از من و فرزندانم نگرفت و ماجرای ازدواجش نیز لو رفت. میانجیگری بزرگ ترها هم فایده ای نداشت. اما حدود یک ماه قبل فردین، با تقاضای بخشش، از من خواست به زندگی مشترکم بازگردم. اگرچه من هم انتظار پشیمانی و بازگشت او را می کشیدم، اما این ماجرا ضربه روحی شدیدی به من زده تا حدی که دچار افسردگی شده ام و مدام چشمانم به نقطه ای دوردست خیره می شوند. حالا هم اگرچه صدای شکستن مادرم را از میان گریه های شبانه اش می شنوم و تحت مداوای پزشکی قرار دارم، اما برای بازگشت به زندگی مشترک دچار تردید هستم.
با توجه به اهمیت این ماجرای تاسف بار، بررسی های روان شناختی و مشاوره ای با راهنمایی های تجربی و دستورهای انتظامی سرهنگ ابراهیم خواجه پور رئیس کلانتری سجاد مشهد در دایره مددکاری اجتماعی آغاز شد.
منبع: خراساناین خبر توسط سایت همشهری آنلاین منتشر شده و خبر ناب صرفا آن را به اشتراک گذاشته است.
منبع : همشهری آنلاین